به بهانه کرونا و مرگ ماکس فون سیدو شطرنج با مرگ
جارستان: مهر هفتم، یادآور حضور همه زمانی و همه مکانی مرگ است، مرگ نه جایی در دوردست و نه حتی پشت در، بلکه همین جا و رویاروی ما ایستاده و همه ما میرایان همچون آنتونیوس در حال شطرنج بازی با او هستیم، خواه به آن آگاه باشیم یا نباشیم، لحظاتی مرعوب حضور وهمناک او می
جارستان: مهر هفتم، یادآور حضور همه زمانی و همه مکانی مرگ است، مرگ نه جایی در دوردست و نه حتی پشت در، بلکه همین جا و رویاروی ما ایستاده و همه ما میرایان همچون آنتونیوس در حال شطرنج بازی با او هستیم، خواه به آن آگاه باشیم یا نباشیم، لحظاتی مرعوب حضور وهمناک او می شویم و زمانی دست در دست او به رقص و پایکوبی می پردازیم. این همه اما نباید ما را از زندگی و سرخوشی باز دارد. حتی وقتی طاعون سایه نابودی را بر همه جا افکنده، باز می توان شاد بود و خندید و زندگی کرد. بازگشت به زندگی اما این بار نه بی واسطه و خام دستانه بلکه به میانجی مرگ آگاهی و درک تجربی حضور مرگ در بطن زندگی هر روزه رخ می دهد.
محسن آزموده، طی یادداشتی در روزنامه اعتماد نوشت: چندی پیش، در میان انبوه خبرهای نگران کننده راجع به ویروس کرونا، خبر درگذشت ماکس فون سیدو، بازیگر سرشناس سوئدی در نود سالگی کمتر به چشم آمد. علاقه مندان به سینما او را عمدتا به خاطر نقش آفرینی هایش در فیلم های اینگمار برگمان(۱۹۱۸-۲۰۰۷) سینماگر بزرگ سوئدی به خاطر دارند. اما مشهورترین حضور ماکس فون سیدو در آثار برگمان به اولین همکاری این دو در فیلم ستایش شده مهر هفتم(۱۹۵۷) باز می گردد، اثری که جایزه ویژه هیات داوران جشنواره فیلم کن را از آن خود کرد. آشناترین صحنه مهر هفتم، تصویر شطرنج بازی قهرمان فیلم با مرگ(ملک الموت) است.
آنتونیوس بلاک(با بازی ماکس فون سیدو) شوالیه افسرده با همراه کلبی مسلکش یونز از جنگ های صلیبی به دانمارک بازگشته و سرزمینش را بر اثر طاعون ویران شده می یابد. صبحگاهان، در ساعت گرگ و میش بر کرانه ساحل، آنتونیوس اسکات در حالی که صفحه شطرنجی کنارش گسترده ، دراز کشیده و به آسمان می نگرد. خدمتکارش بی خیال روی سنگ های ساحل خوابیده و اسکات به طلوع خورشید می نگرد. دست و صورت در آب می شوید و نیایش می کند، آن گاه شبحی سیاه با صورتی سرد و سفید بر او پدیدار می شود، آنتونیوس از او می پرسد: «کیستی؟»، پرهیب می گوید «من مرگم»، -«آمده ای مرا ببری؟»، -«من مدتهاست که همراه تو هستم»، -«می دانم».
سایه مرگ به واسطه طاعون بر همه جا سایه افکنده، این را جنازه هایی که گوشه و کنار راه افتاده اند، به خوبی نشان می دهند. با اینهمه مردمان به زندگی روزمره خود مشغولند. اما این میان کاسبان مرگ به وحشت افکنی و ایجاد ترس و دلهره در دل مردم مشغولند، جایی گروهی از خودآزاران جشن و پایکوبی مردمان را مختل می سازند و نابگاه چون آواری بر حیات روزمره آنها خراب می شوند.
سردسته ایشان تسخرزنان و از بالا، خطاب به مردم کوچه و بازار می گوید: «ما همه با مرگ سیاه هلاک می شویم، شما ای کسانی که چون حیوانات نادان سر در هم می لولید و شما ای کسانی که با آنهمه خودپسندی آنجا نشسته اید، آگاه نیستید ممکن است این ساعت آخرین ساعت عمرتان باشد. مرگ در پشت سر شما ایستاده است. داسش بر فراز سرتان تاب می خورد. کدامتان نخستین طعمه او خواهید بود؟ … چرا که همه از دم نفرین شده اید، می شنوید؟ نفرین شده اید».
ترس و واهمه برای دقیقه هایی، بر قلب ها و اذهان مستولی می شود، همگان نگران می شوند، خودشان را جمع و جور می کنند، آب گلویشان را قورت می دهند و می ترسند. اما لاجرم غریزه حیات بر رانه مرگ غلبه می کند، مردمان به این مرد عبوس و خشن وقعی نمی گذارند، با رفتن کاسبان مرگ، باز زندگی از سر گرفته می شود. آنتونیوس و یونز رهسپار سرنوشت خود می شود، یوف بازیگر دوره گرد و همسرش در کار بزرگ کردن فرزند خود هستند و نهایتا فیلم با سکانسی روشن به پایان می رسد.
جوف و همسرش با نور صبحگاهی از خواب بیدار می شوند، در حالی که کودک شاداب شان را در آغوش دارند. اما در این میان جوف در افق در آسمانی کدر و گرفته، هفت نفر را می بیند که به پایکوبی مشغولند، آنتونیوس، یونز، آهنگر، راوال و دیگران در حالی که «مرگ آن سرور سختگیر، به رقصشان می آورد، از آنها می خواهد که دست یکدیگر را بگیرند و در یک صف دراز دنبال خود می کشد، با داس و آن ساعت شنی، چه رقص با شکوهی که از سپیده دم شروع می شود در حالی که باران صورت هایشان را می شوید و شوری اشک را از گونه هایشان پاک می کند».
مهر هفتم، یادآور حضور همه زمانی و همه مکانی مرگ است، مرگ نه جایی در دوردست و نه حتی پشت در، بلکه همین جا و رویاروی ما ایستاده و همه ما میرایان همچون آنتونیوس در حال شطرنج بازی با او هستیم، خواه به آن آگاه باشیم یا نباشیم، لحظاتی مرعوب حضور وهمناک او می شویم و زمانی دست در دست او به رقص و پایکوبی می پردازیم. این همه اما نباید ما را از زندگی و سرخوشی باز دارد. حتی وقتی طاعون سایه نابودی را بر همه جا افکنده، باز می توان شاد بود و خندید و زندگی کرد. بازگشت به زندگی اما این بار نه بی واسطه و خام دستانه بلکه به میانجی مرگ آگاهی و درک تجربی حضور مرگ در بطن زندگی هر روزه رخ می دهد.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰